افسانه "علوم انسانی بی جهت"- قسمت اول- (برهان عقلی، سکولارنیست)
اساتید علوم انسانی _ بسیج اساتید_ سالگشت "شورای عالی انقلاب فرهنگی" و "وحدت حوزه ودانشگاه" _ ۱۳۸۹
بسمالله الرحمن الرحیم
محضر برادران عزیز و اساتید محترم عرض سلام دارم. از اینکه بنده را قابل دانستند و به جمع فاضل شما دعوت کردند تشکر میکنم.
آن عزم و دغدغهای که پشت تشکیل چنین نشستهایی هست اولاً؛ عزم مقدسی است، به تمام معنی کلمهی مقدس عرض میکنم و نه با بار تشریفاتی و تعارفآمیز آن؛ و ثانیاً؛ اینگونه عزمها تمدنساز و تاریخساز هستند. فقط چند نکته در حول و حوش این عزم به ذهن من میرسد که تا قبل از آن چند اتفاق نیفتد و به چند سوال رادیکان و ریشهای در باب تعریف علم و مفهوم علوم انسانی و به طور خاص علوم اجتماعی که در تمدنسازی جهانی نقش اساسی داشتند پاسخ رادیکال ندهیم ممکن است در بعضی از موارد صورت مسئلهها با همدیگر اشتباه بشوند و دقیقاً ندانیم محل نزاع کجاست. در درس و بحثهای طلبگی یک عادت خوبی هست که اول هر بحثی قبل از این که شروع کنند و عدلهی مخالف و موافق را بیاورند مینویسند تقریر محل نزاع یعنی اول معلوم بشود که ما بر سر چه چیزی بحث میکنیم. چون بعضی از بحثها با سوء تفاهم شروع میشود و با سوء تفاهم تمام میشود و در واقع تمام نمیشود. یعنی اصلاً بحثی که با سوء تفاهم شروع میشود، تمام نمیشود. مهمترین مسئله برای انقلاب ما که در مرحلهی تمدنسازی و الگوسازی برای سایر ملتها است، از الگوی جنبش و انقلاب که شما میبینید در دنیا اتفاقاتی میافتد تا الگو برای نهادسازی و جامعهپردازی که الان ملت و انقلاب ما جلودار انقلابهای دیگر در سرزمینهای اسلامی است و آنها به سعی و خطاهای ما و به موفقیتها و شکستهای ما نگاه میکنند تا ببینند ما چطور این مسیر را رفتهایم. در باب علوم انسانی در چند کشور اسلامی از شرق تا غرب، یعنی از دانشگاههای مالزی تا سودان و دانشگاههای بوسنی که مسلمانان در وضعیتهای مختلفی کار میکنند منتظرانه پرسیدهاند متون و معیارهای آموزشی در حوزهی علوم انسانی در ایران چطور است که الگوبرداری بکنند. این عیناً تجربهی خود بنده است. یعنی از رئیس دانشگاه تا رئیس دانشکده تا رئیس گروه در رشتههای مختلف علوم انسانی منتظر ایران هستند. این که عرض میکنم در بوسنی، در خارطوم سودان و در مالزی میگفتند وقتی متون درسی شما به این رشتهها برسد ما اینجا تدریس میکنیم. در علوم سیاسی، در جامعهشناسی، در اقتصاد، در حقوق آن را تدریس میکنیم. امروز جهان اسلام منتظر است. امروز این نبض در جهان اسلام میتپد و میخواهند از این رکود 200 سال اخیر رها بشوند. همهی مسلمانان الان همین را میخواهند. منتها اگر ما این چشمانداز و افق روشن را به آنها ندهیم که بعد از پیروزی چه، نهادسازی اجتماعی و تمدنسازی چگونه، ممکن است اینها به یأس منجر بشود. نکتهی دوم این که محل نزاع در مباحث علوم انسانی و علوم اجتماعی دقیقاً کجاست؟ آیا این نگاه درست است که علوم انسانی و آن چه که به اسم علوم انسانی ترجمه شده به معنی دقیق کلمه علم هستند؟ یعنی با همان معنایی که شما راجع به فیزیک و ریاضی و شیمی حرف میزنی، به همان معنا راجع به جامعهشناسی و اقتصاد و علوم سیاسی حرف میزنی یا اینها متفاوت هستند؟ دوم این که آیا تماماً علم است؟ حالا ممکن است بگویید به واقع علم است اما فیالجمله یا بالجمله. آیا مفاهیم غیر علمی از مفاهیم علمی در علوم انسانی قابل تفکیک است؟ اگر آری، چگونه و چه اقتضاعاتی دارد؟ اینها بعضی از سوالات رادیکال و مهم در تقریر محل نزاع است برای این که سوء تفاهم به وجود نیاید و برای این که به دور خودمان نچرخیم. اگر به این پرسشها پاسخ دادیم نوبت به سوالات بعد میرسد که آیا اساساً ما با علوم انسانی غرب که ترجمه شده اینطور مواجه بشویم که یک مجموعهای هست که ما باید اسلام را وارد آن بکنیم؟ یعنی میخواهیم به این مجموعه اسلامیات تزریق کنیم؟ این یک نگاه است. در بعضی از موارد علوم انسانی و علوم اجتماعی این معنیدار و ممکن است. ما یک بستهای به نام علوم انسانی داریم که اینها با بنیانها و بر اساس مفاهیم غیر دینی تشکیل شده و یک بستهی فکری هم به نام تعالیم اسلامی داریم. حالا میخواهیم با این دو چه کار کنیم؟ آیا میخواهیم اینها را وارد آنها بکنیم؟ آیا میخواهیم تلفیق کنیم؟ آیا میخواهیم ادغام کنیم؟ آیا میخواهیم اینها را به آن تزریق کنیم؟ آیا میخواهیم با آن باطن چنین ظاهری بپوشانیم یا این که میخواهیم این باطن را هم مثل همان ظاهر با همان متدلوژی بسازیم؟ حالا اینجا با مسئلهی تأویلها و مسئلهی التقاط و مسئلهی اختلاط مفاهیم متباین چه بکنیم؟ آیا برخورد گزارهای بکنیم؟ پاسخ به این سوالات مهم است. آیا برخورد گزارهای بکنیم؟ یعنی متنهای علوم انسانی و علوم اجتماعی غرب را جلوی خود بگذاریم و یکی یکی بگوییم این گزاره از نظر ما درست است و تأیید میشود و این گزاره از نظر ما غلط است. به این دلایل معرفتشناختی یا فلسفی یا فقهی و شرعی غلط یا درست است. یعنی بخشی از آن را از موضع عرفان اسلامی و فلسفه و بخشی را از موضع معرفتشناسی و اپیستمولوژی اسلامی و بخشی را از موضع فقه و بخشی را از موضع اخلاقیات اسلام گزاره به گزاره نقد کنیم یا این که گزاره به گزاره جلو برویم؟ آیا اینجا احتمال یک پاسخ تفصیلی وجود دارد؟ خود من معتقد هستم همین است. یعنی با بعضی از این مفاهیم میتوان گزارهای برخورد کرد؟ چون یک اتصال بنیادین فلسفی بین همهی آنها وجود ندارد. یعنی گزارههایی وجود دارد که ولو از ذهن یک نظریهپرداز سکولاریست، مارکسیست، لیبرالیست، فاشیست بیرون آمده اما آن گزاره لزوماً فاشیستی و لیبرالیستی و مارکسیستی نیست. در مواردی میتوان برخورد گزارهای کرد، و در یک مواردی نمیتوان این کار را کرد. چون این گزاره مبانی و بنیادهایی دارد که شما بدون نقد آنها، بدون تسویه حساب تئوریک با آنها نمیتوانی به لوازم آن بچسبی یا آن را رد بکنی. حالا بعضیها این را خیلی تعمیم میدهند و به ابزار هم گسترش میدهند و میگویند حتی ابزار و تکنولوژی یعنی همین میکروفون و ماشین هم بر اساس یک بنیان فلسفی به وجود آمده و شما نمیتوانی اینها را از هم تفکیک کنی. یعنی اگر ماشین آمد اهداف و ایدئولوژی و مبانی خود را هم میآورد. در واقع یک فرهنگی با خودش میآورد. تو نمیتوانی تلویزیون را بدون فرهنگ آن بیاوری. اگر اینترنت و ماهواره آمد فرهنگ آن هم میآید. اگر به سراغ موشک رفتی، فرهنگ جنگ موشکی هم میآید. یعنی ریسک بازی با جان آدمهای بیگناه و باگناه را دارد. همهی اینها روی کاغذ از هم تفکیک میشوند و در عالم واقع حتی ابزار را نمیتوان از اهداف و فرهنگها تفکیک کرد. این یک مقداری مبالغهآمیز است. من نمیگویم غلط است ولی یک مقدار مبالغهآمیز است. ما میتوانیم تفکیک کنیم. ما میتوانیم بگوییم فی الجمله ابزار از اهداف قابل تفکیک هستند اما افکار از اهداف به راحتی قابل تفکیک نیستند. این را میپذیریم. یعنی اولاً اگر کسی تصور کند که ما یک علوم انسانی خالص غیر ایدئولوژیک روی میز داریم و میخواهیم یک مقدار موارد خلاف آن را پیدا کنیم و کنار بگذاریم و به جای آن گزارههای شرعی بگذاریم معلوم میشود علوم ترجمه شده از غرب را درست نمیشناسند. حتماً ما باید در یک مواردی برخورد گزارهای بکنیم. در یک موارد کلانی هم باید بکنیم. اصلاً من معتقد هستم یک محور قوی باید محور صرفاً سلبی و انتقادی باشد. یعنی یک کرسیهایی تشکیل بشود که یکی یکی این متون را بگذارند و شالودهشکنی کنند. این حتماً لازم است ولی اصلاً کافی نیست. حتماً لازم، اصلاً کافی نیست. علوم انسانی را به روش مهندسی معکوس پروژههای موشکی نمیتوان کار کرد. آن علوم انسانی که ما میخواهیم با آن جامعهسازی و تمدنسازی بکنیم اما کاری شبیه به مهندسی معکوس در تکنولوژی میشود در علوم انسانی کرد برای شالودهشکنی علوم اجتماعی که از غرب آمده است. برای استفاده از بعضی تجربیات آنها، برای استفاده از بعضی گزارههای معقول و تجربی درستی که در این علوم هست که ولو از زبان یک نظریهپرداز سکولاریست یا حتی ملحد بیرون آمده اما این گزاره الحادی نیست. مگر همهی حرفها و افکار و رفتار یک ملحد، ملحدانه است؟ مگر لزوماً الحادی است؟ مگر همهی حرفها و رفتار یک مسلمان اسلامی است؟ از این طرف هم بگویید. مگر همهی افکاری که از ذهن یک نظریهپرداز مسلمان بیرون میآید اسلامی است؟ متفکران ما در طول تاریخ این همه چرند گفتهاند. بین بزرگان مسلمان اختلافها وجود دارد. چرا؟ معنی آن این نیست که هر گزارهای که از ذهن یک متفکر مسلمان بیرون آمد آن گزاره اسلامی است. متقابل این هم هست. یعنی هر گزارهای که از ذهن یک متفکر غیر مسلمان آمد لزوماً غیر اسلامی و الحادی نیست. اولاً در علوم انسانی نباید مسئله را فقط گزارهای دید. اما باید گزارهای نیز دید. حتماً باید گزارهای دید اما فقط گزارهای نباید دید. برخورد گزارهای قطعاً لازم است. اما اصلاً کافی نیست. مبنای کار فقط این نیست. ما یک پروژهی برخورد سلبی انتقادی و کریتیک باید داشته باشیم. این کریتیک و نقد نباید متعصبانه باشد و نه باید منفعلانه باشد. هر دو خطر وجود دارد. تعصب این است که بگویی هر چه غیر مسلمان گفته چرند است ولو استدلال عقلی داشته باشد. اصلاً ما چنین سنتی نداریم. پیامبر اکرم(ص) و تمام انبیا آمدند و بخشی از آن چه که قبل از آنها بود را امضا کردند. ما یک عالم احکام امضایی در اسلام داریم. احکام امضایی یعنی چه؟ احکام غیر تأسیسی یعنی چه؟ یعنی از قبل بود و ما با اینها موافق هستیم. پیامبر اکرم(ص) وقتی به جزیره العرب آمدند نگفتند از بیخ نه یا از بیخ بله. دیدند بعضی از سنتها به هیچ وجه اسلامی شدنی نیست. دیگر ما زنای اسلامی و ربای اسلامی که نداریم. اینها را تحریم و منع کردند. گفتند با اینها مبارزه میکنیم. بخشی را دیدند جزو همان تعالیمی است که اسلام میخواهد. اینها را میگویم برای این که هر کدام یک مسیری است. برخورد گزارهای باید باشد اما کافی نیست. برخورد گزارهای نه متعصبانه است و نه منفعلانه است که بگوییم اینها آمده و علم است و ما میخواهیم برخورد علمی بکنیم. حالا من میگویم که حتی اصل پذیرش علوم انسانی نباید منفعلانه باشد. اینجا یک سوال خیلی رادیکال وجود دارد که آدم گاهی وحشت میکند آن را طرح کند ولی چون بعضی از نظرورزان بزرگ مسلمان مطرح کردهاند من این را میگویم منتها به شرطی که سوء تفاهم نشود که میشود. حالا اول میگذارم یک مقدار زمینه آماده بشود و بعد آن سوال را طرح میکنم که بعضیها طرح کردهاند. نکتهی بعدی این است که باید روشن بشود آن چه که به اسم علوم انسانی و به خصوص علوم اجتماعی در غرب متولد شده ادامهی فلسفههای غربی است. اینها ادامهی آنهاست و ثانیاً اینها ایدئولوژیهایی بودند که با محمل علمی مطرح شدند. نه برای فریب دادن کسی، بلکه برای این که چارهی دیگری نبوده است. یک تعبیری شده و آن این است که اصلاً علوم انسانی و علوم اجتماعی در غرب آمد خلأ شریعت و دین را پر کند. یعنی به جای دین است. یعنی وقتی گفتند ما انسانشناسی و هستیشناسی و ایدهآلهای مذهبی و مسیحی را قبول نداریم و اینها کنار رفت که اتفاقاً کار خوبی کردند که قبول نداشتند، البته نه بنیاد دیانت را بلکه آموزههای کلیسا را وقتی کنار گذاشتند گفتند حالا چه؟ اگر نه آموزههای مسیحیت و کلیسا پس چه؟ این پس چه که مطرح شد فلسفهها و معرفتشناسی سکولار با شعب مختلف خود متولد شد و از دل اینها در قرن 17 و 18 جرقههای اولیهی علوم انسان و علوم اجتماعی در غرب زده شد. در قرن 19 ایدئولوژیها و علوم مدون اجتماعی ساخته شده است. همهی اینها میوهی خود را در قرن 19 میلادی داده است. یعنی 100، 150 سال پیش میوه داده است. تمام آن چه که به نام علوم انسانی و علوم اجتماعی غرب مطرح است این است که اولین نطفههای این شکل آکادمیک آن از آخر قرن 18 میلادی شروع شده و در قرن 19 و اوایل قرن 20 الان صحبت از این است که اینها اپیستماهای مختلف و گفتمانهای مختلف است و پذیرفتهاند که همهی اینها ایدئولوژیک است. اصلاً علوم انسانی غیر ایدئولوژیک نه وجود دارد و نه امکان دارد. الان بحث این است. حالا اینجا یک عده میگویند اینها میخواهند علوم انسانی را ایدئولوژیک کنند. اصلاً علوم انسانی غیر ایدئولوژیک وجود نداشته و وجود ندارد. البته ایدئولوژی را درست معنا کن. یعنی علوم اجتماعی و علوم انسانی صرفاً پوزیتیویستی یک دروغی بود که گفتند. حالا آمدند آنقدر این را برجسته کردند که تمام علوم انسانی پستمدرن نسبی هستند. اصلاً تصریح میکنند که علوم انسانی غیر فرهنگی وجود ندارد. یعنی تمام علوم انسانی در دل یک فرهنگی متولد شدهاند. یک مفروضات و یک پیشفرضهایی دارند. در باب متدلوژی و روش، در باب انسانشناسی، در باب غایتشناسی، در باب فرجامشناسی، در باب سعادتشناسی، در باب وظیفهشناسی و حقشناسی پیشفرضهایی دارند. حالا البته کسی بیاید بگوید وقتی تو از پیشفرض و ایدئولوژی میگویی یعنی بالاخره اینها علمی هست یا علمی نیست؟ اثباتشدنی هست یا نیست؟ الان به شما عرض میکنم. بسیاری از آن چه که جزو مفروضات علوم انسانی و به خصوص علوم اجتماعی در غرب است و ترجمه شده و به اینجا آمده اثباتپذیر هم نیست. اصلاً هیچ جا اثبات نشده است. یک گفتمان است که غالب شده است. به این هم بستگی دارد که چه کسی و چه زمانی اینها را ترجمه کرده و به اینجا آورده و چطور به ما غالب کرده است. مثلاً اولین متون روانشناسی را «دکتر تقی ارانی» ترجمه کرده است. این از بین دهها نهله و حلقهای که در حوزهی روانشناسی وجود داشت گزینش کرد و یک حلقه که با ماتریالیزم دیالکتیک و مارکسیزم سازگارتر بود به اینجا آورد. یکی دیگر در فلان قرن و در فلان دهه و در فلان دانشکده درس خوانده و از آنجا یک رشتهای را آورده است. یکی در دههی 60 در فرانسه درس خوانده و نهلهی خاصی در تعلیم و تربیت فرانسوی را به اینجا آورد. یکی در فلان دهه در لندن بوده و فلسفهی علم همانها را به اینجا آورده است. اصلاً همینطور بوده است. کاملاً گزینشی ترجمه شدهاند. کاملاً گزینشی به متن آموزشی تبدیل شدهاند. حالا ای کاش یک گزینش عاقلانه بود. اتفاقی است. بخشی از اینها با برنامه بود. هر کس 80، 90 سال پیش به فرانسه رفت و درس خواند، وقتی به اینجا برگشت علم شد همان چیزهایی که در آن دوره در آنجا مطرح بود. گرایشهای اگزیستانسیالیستی پیدا کرد و اگر در آلمان بود گرایشهای هگلی پیدا کرد و اگر فلان وقت در فلان دهه بود که گرایشهای چپ وجود داشت آمد و گفت جامعهشناسی همان جامعهشناسی چپ است. اگر فلسفهی علم نوپوزیتیویستها بود و در ذیل حلقهی وین بوده گفته فلسفهی علم همان فلسفهی علم فلان است. در خود غرب اینها ایدئولوژیک متولد شدند. با پیشفرض متولد شدند. با غایات خاصی متولد شدند. من اصلاً نمیخواهم به آنها اشکال بگیرم. آنها مجبور بودند. خلأ مذهب باید پر میشد. جامعهی سکولار، جامعهی پسا مسیحی باید ساخته میشود. این جامعه چطور ساخته بشود؟ باید خودش بنشیند و تعریف کند که انسان چیست و کدام معرفت معتبر است؟ یکی گفت معرفت تجربی، یکی گفت نهخیر عقلی محض باشد، یکی دکارتی و کارتیزین شده، یکی آمپریست شده، یکی گفته نه این و نه آن و من وسط این دو یک چیزی درست میکنم. گفت میخواهم شما را به هم وصل کنم و شکاکیت را از بیخ درست کنم و شکاکیت را از بیخ تئوریزه کرد. یکی کانتی شد. سایهی این کانتیها و نئوکانتیها بر سر تمام جریانهای غالب علوم انسانی هست. خب اگر یک کسی گفت ما اصلاً این را قبول نداریم و این اشکال ندارد، مبنای پوزیتیویزم به لحاظ معرفتشناختی و اپیستمولوژیک خراب است و اشکال دارد، معرفتشناسی کانت اشکالاتی دارد و این هم اشکالات آن است. این اشکالات فلسفهی پوزیتیویزم است. این اشکالات معرفتشناختی نگاه کانتی و نئوکانتی است. این اشکال الگوهای انسانشناسی هابزی و هیومی است. شما علوم انسانی را بر اساس این ساختهای. اصلاً آن انسانی که تو آن را هستهی اصلی علوم انسانی خود قرار دادهای آن انسانی نیست که ما به آن معتقد هستیم و این غلط است. از اول که انسان را تعریف میکنی غلط تعریف میکنی. وقتی انسان را غلط تعریف کردی، غایت آن را هم غلط تعریف میکنی، روش رسیدن از مبدأ به غایت را هم غلط تعریف میکنی. گزارههای عقلی وجود دارد که اسلامی و غیر اسلامی ندارد. هر جا برهان است ما نوکر برهان است. برهان اسلامی است. در هر جای عالم برهان است آن برهان اسلامی است. ما در عقلیات نوکر دلیل هستیم و در نقلیات هم نوکر لسان هستیم. نوکر دلیل هستیم. اصل این حرف خیلی حرف مهمی است. ما به دنبال حجت هستیم. یک کاری که مرحوم آخوند صاحب کفایه کرده وقتی در کفایه بحث حجیت را مطرح میکند میگوید کسی فکر نکند حجیت و اعتبار یک گزارهی علمی لزوماً به معنای مطابقت با واقع است. نه. ما خطاپذیر هستیم. شیعه جزو مخطئه است. شیعه مصوبه نیست. شیعه نمیگویند قرائتها و دیدگاههای مختلف است و همه درست است. حالا چه مصوبه از نوع اشعری باشد و چه مصوبه از نوع معتزله باشد. شیعه مخطئه است. میگوید حقیقت یکی است. ممکن است من و تو خطا کنیم، ممکن است من خطا کنم و تو خطا نکنی یا بر عکس باشد و ممکن است هر دو هم به صواب بگوییم. اما دو حرف درست متناقض امکان ندارد. ما بشر هستیم و خطاپذیر هستیم. اینها به لحاظ معرفتشناختی افتخارات بزرگی است. ما انسان را خطاپذیر میدانیم. ما حقیقت را با انسان تنظیم نمیکنیم. انسان باید با حقیقت تنظیم بکند و الا معرفت معنی ندارد. این که شما میبینی در مباحث مدرن و پستمدرن در غرب اصلاً مفهوم صدق زیر سوال رفت برای چیست؟ صدق اخلاقی را نمیگویم، صدق منطقی را میگویم. یعنی چه کسی گفته گزارهی علمی گزارهی صادق است که باید مطابق با واقع باشد؟ نهخیر. امکان مطابقت با واقع نیست. بین ذهن و عین رابطه قطع شد. به خصوص از کانت به بعد این اتفاق افتاد و لذا هر کسی از آن به بعد هر چه میگوید، میگوید این نظر من است و هیچ کس نمیتواند بگوید این هست یا نیست. ما بدون این که به دامن تصلب بیفتیم که آنچه که من میگویم حق است، بدون این که به دامن نسبیانگاری بیفتیم که هر چه همه میگویند حق است. نگاه مخطئه خیلی نگاه روشنفکرانه و علمی است. اصلاً میدانید حجیت از نظر ما چیست؟ یعنی منجزیت و معزریت. حجت معزر و منجز است و لزوماً مطابق با واقع نیست. یعنی چه؟ یعنی من به عنوان یک انسان متفکر و شما به عنوان یک انسان متفکر خطاپذیر باید تمام تلاش منطقی خودت را برای نیل به واقع و اصابت به حق انجام بدهی. یا میشود و یا نمیشود. اگر نشد چون تلاش تو به روش مشروع و متدیک کردی محترم و معجور هستی. باید در دنیا محترم باشی. یعنی تکسر و قرائات را میپذیری به شرطی که متدلوژی باشد. خب مراجع این همه اختلاف دارند ولی همه محترم است. اما نمیگوییم همه درست است. همهی آنها هم معجور هستند. پنج مهندس یا پنج پزشک پنج نظر میدهند. همه معجور و محترم هستند. به شرطی که واقعاً با دلائیل علمی و روش علمی جلو بیایند. اما آن کسی که خطاپذیر است محترم است، معجور هم هست ولی مصیب نیست. ممکن است غلط کنی و معجور باشی. چنان که اکثراً هم همینطور است. آن کسی که درست میگوید و درست تشخیص میدهد دو پاداش دارد. یک روایت خیلی جالبی داریم که میفرماید قاضی چند دسته است. پنج دسته هستند که چهار دسته جهنمی هستند و یکی بهشتی است. جالب است که یکی از جهنمیها این است که میگوید قاضی که حق قضاوت و صلاحیت قضاوت ندارد و اشتباهی و شانسی درست قضاوت میکند. او هم جهنمی است. برای این که اتفاقی حق به حقدار رسید. تو تیراندازی را بلد نبودی، تو اصلاً حق نداشتی شلیک کنی. شاید این به سر یک کسی میخورد. تو اصلاً حق نداشتی شلیک کنی ولو شلیک کرد و به آن سیبی خورد که بالای سر طرف بود. تو به چه حجتی زدی؟ ممکن بود درست وسط دو چشم او بخورد. به چه حقی زدی؟ اما میگوید اگر کسی تیرانداز ماهری است. وارد شد و اشتباه و خطا کرد حق ندارند او را مجازات بکنند. اینها حرفهای خیلی مترقی است. ما در علوم انسان و علوم اجتماعی هم همین را میگوییم. منطقی و مخطئه و استدلالی برخورد کنیم و جلو برویم. هم برخورد گزارهای انتقادی و هم سوالات رادیکال که ممکن است یک مرتبه کل یک بسته را زیر سوال ببرد. از این نترسیم. نوکر دلیل باشیم و با استدلال یک بسته را زیر سوال ببریم. بگوییم کل این نگاه راجع به انسان و جامعه بر اساس این معرفتشناسی است، بر اساس این فلسفهی اخلاق است، فلسفهی اخلاق تو غلط است. چون تو در فلسفهی اخلاق خود صریحاً میگویی خیر مساوی با لذت است. هر چه لذتبخش است سعادتبخش است. بر اساس این فلسفهی اخلاق آمدهای و حقوق بشر را تعریف کردهای. بر اساس آن آمدهای و اقتصاد و سیاست خود را جهت دادهای. ما اصلاً مبنای تو را قبول نداریم. چه میگویی؟ باید به هر دو بعد توجه داشت. هم سوالات و هم سوالات گزارهای و شاخهای با استدلال داشته باشیم. دوباره عرض میکنم که باید اولاً توجه داشته باشیم که جرقههای فلسفی و معرفتشناختی آن چه که به اسم علوم انسانی و علوم اجتماعی در غرب متولد شد حداقل در نوع غیر مسیحی آن از چه زمانی شروع شده است؟ البته نطفهی آن به قرن 12 و 13 و حتی قبلتر بر میگردد. یک ارتباطی هم با جنگهای صلیبی و ترجمههای جهان اسلام داشت. مثلاً اولین متون عقلی حرفهای فارابی و ابن رشد و بوعلی است که به آنجا رفت. اصلاً مفهوم تعقل استدلالی و نگاه استدلالی به مسائل را جا انداخت. تا یک مدتی کتابهای بوعلی توسط کلیسا به عنوان کتب ضلال و انحرافی و کفرآمیز ممنوع شده بود. کشیشهای جوان مسیحی مخفیانه کتابهای بوعلی و فارابی و ابن رشد را در حجرههای خود میخواندند و مخفی میکردند. بعد از یک مدتی کلیسا تسلیم شد. چون یکی از پاپهای کلیسا گفت درست است که اینها از جهان اسلام آمده ولی ما بدون کمک اینها نمیتوانیم در برابر الحاد بایستیم. با همین استدلال فیلسوفان مسلمان است که میتوان به ملحدین جواب فلسفی داد و اتفاقات بعدی افتاد. حالا بحث من منحرف نشود. یک سوال این است که میخواهید بستهی اسلام را وارد بستهی علوم انسانی کنید؟ توجه باشید که در بعضی موارد میشود ولی در همهی موارد نمیشود. برای این که باید بدانیم علوم انسانی کنونی چرا به وجود آمد؟ اینها برای جامعهسازی غیر دینی در آنجا به وجود آمد. اینها حکم شریعت سکولار در غرب را دارد. نمیخواهم بگویم بد است یا خوب است. ممکن است خیلی از حرفهای آن درست باشد و بخشی از آن هم غلط باشد. ما نمیگوییم یکباره نه و نمیگوییم یکباره آری. نه انفعال و نه تعصب. اما اگر از بالا یک نگاه نداشته باشی و با سر به شکم اینها بروی اشتباه میکنی و بازی میخوری. اولاً خسته میشوی. چون تمام جهت این جریان در علوم انسانی به طرف سکولاریزم است. شما میخواهی درون یک رودخانه بپری و معلوم نیست چند کیلومتر بر خلاف جهت رودخانه میخواهی شنا کنی. خسته میشوی. اگر توجه نداشته باشی که اینها چرا در غرب به وجود آمد؟ برای چه هدفی به وجود آمد؟ و بعد توجه نداشته باشی که ما هم برخورد گزارهای و هم برخورد رادیکال مبنایی در دو وجه را باید داشته باشیم. هم سلبی و هم ایجابی و بعد اگر توجه نداشته باشیم که لزوماً همهی گزارههایی که در آثار نظریهپرداز سکولاریست هست سکولار نیست، اگر به این سه، چهار نکته توجه نداشته باشیم مشکل خواهیم داشت. ما میخواهیم یک چیزی را به نام علوم انسانی و علوم اجتماعی بر اساس دیدگاههای اسلامی بنیانسازی بکنیم همانطوری که آنها علوم انسانی و علوم اجتماعی بر اساس ایدئولوژیهای سکولار بنیانسازی کردند. با آن علوم و با ترجمهی آن علوم جز به آن نوع توسعه نمیتوان رسید. مثل این میماند که شما سوار اتوبوس تهران کرج بشوی و بعد توقع داشته باشی که به دماوند برسی. در اتوبوس هم دائم با راننده و مسافرها دعوا کنی. آقا تو اتوبوس را اشتباه سوار شدهای. نمیتوانی که جهت اتوبوس را عوض بکنی. اگر کسی فکر کند با ترجمه و تکثیر علوم اجتماعی غرب میتواند مدینهی فاضلهی نسبی اسلامی و یا تمدن اسلامی و ایرانی بسازد او را از خواب بیدار کنید. اینها برای یک جامعهی دیگری و با یک اهداف دیگری ساخته شده است. اینها رو به سمت دیگری هدفگیری شده است. اذیت میشوی و اذیت هم میکنی. اما به این معنی نیست که بزنی و اتوبوس را اوراق کنی. کار بزرگ متفکران مسلمان ما در حوزه و دانشگاه چیست؟ این است که سوار این اتوبوس بشود و با حرف زدن و با صحبت مسیر اتوبوس را تغییر بدهد. البته مجبور هستی تا یک جاهایی با اینها بروی. راه بزرگتر این است که یک اتوبوس دیگر درست کنی. امام آمد و گفت دعوا بر سر چیست؟ گفتند اینها میگویند ما سنتی هستیم و آنها هم میگویند ما مدرن هستیم، اینها میگویند ما چپ هستیم و مارکسیست هستیم و آنها میگویند ما لیبرال هستیم راست هستیم. بعد به امام گفتند حالا که قرار شده شما هم بازیگر باشی شما کجای میدان هستی؟ میدانید امام به اینها چه گفت؟ گفت آقا شما مشغول بازیهای خود باشید ما خودمان اینجا میخواهیم یک زمین بازی تعریف بکنیم. ما خودمان بازی را شروع میکنیم و هر کدام از شما که مایل بودید تشریف بیاورید در زمین ما بازی بکنید. ما در زمین شما بازی نمیکنیم. آن کار بزرگتر است. آدمهای بزرگ میخواهد. تعارف را کنار بگذارید. کارخانهی تولید انبوه نظریهپرداز یک رؤیاست. پایهی تمام علوم انسانی غرب روی 50، 60 نفر بیشتر نیست. یعنی کل اقتصاد غرب روی 6، 7 نفر است. جامعهشناسی آنها روی شانهی 7، 8 نفر است. بقیه همه حاشیه زدهاند و همینها را گفتهاند و گسترش کمی دادهاند. مجموع کسانی که فلسفه و علوم انسانی و علوم اجتماعی اینها را ساختهاند به نظر بنده بیشتر از 50 نفر نیستند. ما اولاً به یک همچین 50 نفری احتیاج داریم. همهی ما هم نمیتوانیم آنها باشیم. 50، 60 نفر که بتوانند بنیانها را درست بکنند که ما در تاریخ انقلاب خودمان یک نمونههایی داشتهایم. آدمهایی که یک عده دور اینها حلقه بزنند و به آنها کمک کنند. مثل مطهری و مصباح و جوادی آملی در عرصههای فکری و دینی باشند که یک کسانی هم در اطراف اینها کمک کنند. بگویند تو لودر و بولدوزر هستی و ما هم با تو میآییم. غرب این کار را کرده است. یعنی 40، 50 نفر داشته و در حاشیهی آنها هم 500 تا 5000 نفر شروع به حرکت کردهاند. یک اردوگاهی حرکت کرده است. این برای کار بنیادین است که بگوییم ما زمین بازی را عوض میکنیم. اصلاً چه کسی گفته من باید علوم انسانی را اینطور بدانم. بگویم پیشفرضهای اقتصاد و جامعهشناسی را کاری ندارم. همین چیزی که شما گفتهاید را ما ترجمه میکنیم و 4، 5 گزارهی آن را هم تغییر میدهیم و ادامه میدهیم. خیلی خوب. این برای یک مرحله خوب است. حتی لازم است. برای یک کاری لازم است. اما یک کار بنیادیتر هم این است که بگویی چه کسی گفته من باید از آن جایی شروع کنم که تو شروع کردی؟ تو اصلاً غلط شروع کردهای. من اصلاً معرفتشناسی تو را قبول ندارم. اصلاً تعریف تو از انسان را قبول ندارم. لیبرالیزم از انسان یک تعریف کرده است. همان اول میگوید انسان یک حیوان سودخواه خودمحور است و هیچ کاری را جز برای جلب منافع شخصی و دفع ضررهای شخصی مادی انجام نمیدهد. این تعریف از انسان درست نیست. در واقع کافی نیست. برای یک انسان طبیعی درست است اما ما انسان ماوراء الطبیعی داریم. انبیا آمدند تا همین را عوض کنند و این کار را کردند. انبیا آمدند و از همین آدمی که تو میگویی یک آدمی ساختند که درست بر خلاف این تعریفی که تو از انسان کردی عمل کردند. یعنی گفته منافع مادی من به کنار، من فدای حقیقت میشوم. این در کجای انسانشناسی تو هست؟ اصلاً ایدهآلهای انسانی شما با واقعیتهای شما یکی است. یعنی شما هست و باید ندارید و باید شما همان هست است. از نظر اینها انسان بالقوه وجود ندارد. انسان بالقوه همین انسان بالفعل است. تغییرات آن تکامل ارتفاعی نیست. تحولات عرضی است. یعنی همین حیوانی که در اشل اجتماعی مطرح میشود به جامعهشناسی هم میآید. همین حیوان در اشل اقتصادی اقتصاد میشود. اقتصاد در این تعریف چیست؟ فن کسب و حفظ ثروت است. سیاست چیست؟ فن کسب و حفظ قدرت است. قدرت و ثروت هدف این انسان است. مگر انبیا اینطور تعریف کردهاند. یک کسی باید بیاید و بگوید از بیخ غلط است. از بیخ غلط هستی. آن کار سنگین طولانی است. یک کسی هم بیاید و بگوید نمیگوییم از بیخ غلط هستی. گزارههایی که میگویی ما به این دلایل با آن موافق هستیم و گزارههایی که میگویی که ما با آن به این دلایل مخالف هستیم. به جای آنها این گزارهها را پیشنهاد میکنیم. هر دو کار را باید بکنی. بنیادین و گزارهای عمل بکنی. نکتهی بعدی استمرار است. دههی اول انقلاب این تشخیص داده شد و به اسم انقلاب فرهنگی هستههایی هم تشکیل شد ولی اتفاقی که افتاد انقلاب فرهنگی نبود. یک گروههای سیاسی دانشگاهها را شروع کرده بودند، اسلحه آورده بودند، درگیری را شروع کردند، از آن طرف به کردستان میرفت و آدم میکشت و از این طرف به دانشگاه تهران میآمد و اعلامیه پخش میکرد. در اتاق خودش هم اعلامیه آنها را تکثیر میکرد و نارنجک و تفنگ هم داشت. اینها را از بیرون که نمیدانند. در تاریخ میگویند شما که یک بار انقلاب فرهنگی کردید. دیگر چه میخواهید؟ کدام انقلاب فرهنگی را میگویید. من فکر میکنم خود آقای جعفری آن موقع بودهاند. خود شما جزو انجمن اسلامی دانشگاه تهران بودهای. آن زمان این بوده است. یعنی آنها نمیگذاشتند و از طرفی درگیری را شروع کردند و دانشگاه را به دو، سه سال تعطیلی کشاندند و بعد هم گفتند زود باز کنید برویم. بعد گفتند حالا که دانشگاه را باز کردیم با این کتابها چه کار کنیم؟ با این دانشجوها چه کار کنیم؟ این استادها را چه کار کنیم؟ گفتیم فعلاً برویم تا ببینیم چه میشود. فعلاً را گفتیم و تا سی سال آمدیم. یک فعلاً گفتیم و رفتیم. دائم همانها را تکثیر کردیم و یک مرتبه دیدیم که چند میلیون فارغالتحصیل در این رشتهها داریم ولی برای آنها شغل مناسب با رشتهاش نداریم. اصلاً چند نفر از آنها هستند که درسهایی که خواندهاند به درد دنیای آنها خورده باشد؟ من میخواهم بگویم اول از نگاه مادی شروع کنیم. اصلاً فرض کنید ما صرفاً چرتکهی مادی انداختهایم. این اصلاً عقلانی بوده است؟ اکثر اینها نه شغل دارند، نه هدف دارند. مخصوصاً در خانوادههای فقیر که بیچاره مثلاً در روستا کشاورز است و با قرض و با بدبختی بچهی خود را به دانشگاه فرستاده و امید داشته که او یک کسی میشود و یک چیزی میشود ولی بعد میبیند او نه میتواند مشکلات جامعه را حل کند و نه میتواند مشکلات خودش را حل کند و نه چیزی بلد است. فقط چهار جمله حفظ کرده است. دانشجوی علوم سیاسی است ولی وقتی به او میگویی این مسائل را تحلیل سیاسی کن میبینی همان آدمی که در مزرعه کار میکند بهتر از این تحلیل سیاسی میکند. میبینی آدم بیسوادی که وسط میدان کار میکند جامعه را از او که جامعهشناسی خوانده بهتر میشناسد. او هم که روانشناسی خوانده همینطور است. البته من همه را متهم نمیکنم. بعضیها را عرض میکنم. بعضی از آنهایی که روانشناسی خواندهاند خودشان روانیتر هستند. میخواهد بقیه را رواندرمانی هم بکند. مشاورهی خانواده میدهد و خودش طلاق داده است. من یک مشاور خانواده را میشناسم که سه ازدواج موفق ظرف سه، چهار سال داشته است. اینها شاهکار است. مشاور خانواده هم هست. اینها تقصیری ندارند. یقهی چه کسی را باید گرفت؟ باید یقهی ما را گرفت. باید یقهی نظام را گرفت. باید یقهی مسئولین را گرفت. کسانی که برای این کار برنامه میریزند. عقل شما کجاست؟ اصلاً دین نه، عقل شما کجاست؟ گفت اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید. این چه برنامهای است که میریزید. شما جوابگوی چه کسی هستید؟ صد بار در این جلسات گفتند هر کس هر رشتهای تشکیل میدهد باید بگوید چرا این رشته را تشکیل داده است. چه تعداد دانشجو میپذیری و چرا؟ این را باید بگویی و اگر نه حق نداری پول بیتالمال و مردم را صرف این کارها بکنی. آیا کشور نیاز دارد؟ آیا امکان اشتغال آن وجود دارد؟ آیا مشکل شخص و خانوادهاش را حل میکند؟ آیا مشکل جامعه را حل میکند؟ یک مرحله بالاتر این است که به دانشجو چه میگویی؟ استاد و متن تو کجاست؟ همینطور یک ساختمان ساختهای و مدرک میدهی که بعد آمار بدهی ما اینقدر دانشجو داریم. استاد و متن تو کجاست؟ از این چه میخواهی؟ بچه مسلمانی که همه چیز در حد توان خودش برایش معلوم بوده به اینجا میآید و تو همه چیز را برای او نامعلوم میکنی و سوالهایی که دیگران طرح کردهاند را به او میگویی و جوابهای دیگران را هم یا بلد هستی و به او میگویی یا اصلاً بلد نیستی و جواب هم نمیدهی. یا با سوال بیجواب و یا با سوال با جواب غلط او را در جامعه رها میکنی. من نمیدانم پشت این قضیه چیست؟ هر چه هم میگویی فایده ندارد. استمرار مهم است. دههی اول انقلاب، انقلاب فرهنگی نبوده است. اصلاً انقلاب فرهنگی را با انقلاب فرهنگی چین هم مقایسه میکنند. چین و همهی اینها به دنبال تثبیت قدرتهای خود هستند. ما اصلاً به آن نوع انقلابهای فرهنگی اعتقادی نداریم. انقلاب فرهنگی باید یک روند دائمی باشد که ما مدام رو به تکامل باشیم. حوزه باید دائم انقلاب فرهنگی بشود. دانشگاه بشود. بازار ما بشود. دادگستری ما بشود. همه به انقلاب فرهنگی احتیاج دارند. یک انقلاب دائمی فرهنگی مدام باید اصلاح بشود. ما این همه اشکال داریم. اینها باید حل بشود. انقلاب فرهنگی یک پروژهی دو- سه ساله نیست. علوم انسانی هم پروژه نیست. اگر کسی فکر کند که میخواهیم 6 ماهه این کار را بکنیم غلط است. راجع به موشک و هواپیما میتوان این کار را کرد. در پروژههای فنی و مهندسی و پزشکی و کشاورزی میتوان گفت ما 6 ماه دیگر این کار را میکنیم. اگر عزم انقلابی باشد میتوان این کار را کرد. در فلسفه و تفکر علوم اجتماعی که اینطور نیست که بگوییم الان شروع میکنیم و هفتهی دیگر همین موقع پنج هزار کتاب و عنوان بیرون میدهیم. مگر در خواب حرف میزنی؟ معلوم میشود با این مسائل آشنا نیستید. چه کسی میتواند نظریهپردازی بکند؟ کسی که 20 سال با مفاهیم اسلامی سر و کار دارد. اصلاً مگر میشود کسی با قرآن و سنت و فقه و اصول و کلام و فلسفه و حدیث و عرفان و اخلاق آشنا نباشد و در علوم انسانی نظریهپردازی اسلامی بکند؟ یعنی چه؟ مثل کسی که پزشکی نخوانده است و به او بگویند به اتاق جراحی برو و یک جراحی خیلی پیچیده و ظریف انجام بده. او را میکشد. چرا او را اینطور میکشی؟ همان اول گلوی مریض را بگیر و خفه کن. راههای بهتری هست از این که او را داخل اتاق عمل بفرستی. اما عزم انقلابی آن چیزی است که در دانشگاه و حوزهی ما نبوده است. تصور درست از مسئله گاهی نبوده است. گاهی محل نزاع درست روشن نشده است. یک وقتی یک اهداف دور و درازی تعریف کردهاند که یک عده گفتهاند اینطور که شما میگویید خود حضرت هم اگر بیاید معلوم نیست بتواند این کارها را بکند. یک وقت هم اینقدر دم دستی تعریف کردهایم که فکر میکنی الان که شروع بشود تا ترم بعد مسئله حل است. هر دوی اینها غلط است. بله، یک چیزهایی تا ترم بعد حل میشود. اما یک چیزهایی تا ده سال دیگر هم حل نمیشود. یک چیزهایی است که 50 سال وقت میخواهد. 50 نفر علوم انسانی و فلسفهی غرب را ساختهاند و بقیه حواشی اینها هستند. این 50 نفر هم همینطوری متولد نشدهاند. شرایط مختلفی فرهنگی و تاریخی و اجتماعی و فردی مهم است. کارهایی که ما باید بکنیم:
1) اولاً این است که موانع را از سر راه برداریم. این خیلی کار مهمی است.
2) دوم عزم انقلابی را احیا و حفظ کنیم.
3) سوم هزینه بپردازیم و حمایت بکنیم. اجازه بدهیم استعدادهایی که در این زمینه هستند احساس تنهایی و انزوا نکنند. کارهایی که در این 20، 30 سال گذشته اتفاق افتاده و به حاشیه و کتابخانهها رفته و گرد و خاک میخورد را به وسط میدان بکش و تجدید چاپ کن و کمک کن. بازی را گرم کنیم. تا بازی گرم نشود بازیگر به میدان نمیآید. منزلت، امکان مادی، پرستیژ و موقعیت را به جای این که در ترجمه کردن و حفظ کردن کتابهای علوم انسانی غرب بگذاری باید در حوزه بگذاری. باید به 5 مقاله جایزه بدهی ولو ضعیف و متوسط است تا این مقالهی ضعیف بشود متوسط و مقالهی متوسط قوی بشود. حلقههای دائمی نقد لازم است. بعضی از این جلسهها باید 10 یا 20 سال ادامه داشته باشد تا میوه بدهد. ولی اولین میوهها را میتوان تا ترم بعد هم گرفت. یعنی باید طبقهبندی کنیم. بعضی از آثار آن یک ترمی به دست میآید ولی بعضی از آثار آن 20 سال دیگر است. بعضی از آثار آن 50 سال دیگر است. نباید اینها را با هم مخلوط بکنیم. همه هم محترم هستند. اصلاح و تکامل علوم انسانی فقط یک پروژه نیست. یک پروسه است ولی باید برخورد پروژهای با آن کرد نه اینکه پروسه را به امان خدا بگذاری. همین کاری که در این سی سال انجام دادیم. چهار نفر بچه مسلمان فاضل اهل فکر هم که در حوزه و دانشگاه نشستند و با دغدغهی فردی این کارها را کردند اینقدر فحش دادند و مسخره کردند. از چپ و راست آنها را رها نمیکردند. نه حمایت مالی، نه حمایت آبرویی میشدند. چهار کتاب هم که تولید شد هنوز جزو متون آموزشی نشده است. آنها را کنار گذاشتهاند تا گرد و خاک بخورد. میگویند هر کسی میخواهد استحباباً برود و آنها را بخواند. برای چه؟ چرا همین چهار کتابی که نوشتهاند را متن آموزشی نمیکنید. اگر از داخل همینها منابع آموزشی در بیاید و با بعضی از سوالاتی که آنها مطرح کردهاند و با متدلوژی آنها ترکیب بشود همین آثار دنیوی آن برای جامعهی ما هزار برابر وضعی است که الان هست. اصلاً سواد نداریم. سواد اسلامی نداریم. کسی که در علوم انسانی به او دکتری میدهند حداکثر 30، 40 کتاب میخواند که بعضی همین را هم نمیخوانند. امتحان میدهد و مدرک میگیرد. وقتی مدرک گرفت و وقتی که کسی به او آقای دکتر و حجتالاسلام و آیتالله گفت واقعاً باورش میشود که کسی است. ما هم متخصص دروغ گفتن به خودمان هستیم. اول که خودمان میفهمیم چیزی نیستیم. بعد که سه نفر میگویند میگوییم حتماً یک چیزی هستیم که اینها میگویند. و الا این همه آدم عاقل چطور میشود که خطا کنند؟ چهار عبارت حفظ کردهای و یا در حوزه و یا در دانشگاه مدرک گرفتهای و زندگی میکنی. اینهایی که تاریخ علم را ساختهاند سی سال شبانهروزی کار کردهاند. شبها تا صبح نخوابیدهاند. مگر اینها همینطوری کار کردهاند. کاری که میتوان کرد ترجمه و حفظ است و این کار را کردهاند. از این به بعد هم بیشتر این کار را میکنند. حالا متأسفانه طلبههای ما هم حسرت دکتر شدن را پیدا کردهاند که به آنها آقای دکتر بگویند. این هم در حوزهها افتاده که واقعاً یک مصیبتی است. قرار شد خوبیهای دانشگاه به حوزه بیاید و خوبیهای حوزه به دانشگاه برود ولی مدرکزدگی از دانشگاه به حوزه میآید. قرار شد مزایای حوزه و دانشگاه درست منتقل بشود. با ایدئولوژی انقلابی و با عزم انقلابی این اتفاق بیفتد. به دنبال این که به ما دکتر و حجتالاسلام بگویند نباشید. دنبال این هستیم که به ما نظریهپرداز بگویند. اینجا یک کرسی هست و به یک شکلی برویم آنجا بنشینیم که به ما نظریهپرداز بگویند. مثل آن آدمی باش که شب تا صبح خوابش نبرده است. این بیچارههایی که فرهنگ دینی ما را ساختهاند نه کامپیوتر داشتهاند، نه فیشبردار داشتهاند، نه تیم داشتهاند، نه حقوق داشتهاند. ولی 20، 30 سال به تنهایی گوشهی خانههای خود نشستند و کار کردند. ما هنوز نان آنها را میخوریم. ما هنوز بر سر سفرهی آنها نشستهایم. این همه دانشگاه و پژوهشگاه و آموزشگاه که برای جمهوری اسلامی درست کردیم، کارمندپروری و شغل درست کردن برای یک عده، عنوان و پرستیژ و حقوق و عضو هیئت علمی بیرون داده است. خیلی کار مهمی نکردهایم. ما هنوز بر سر سفرهی 7، 8، 10 نفر آدم نشستهایم که اگر اینها نبودند فرهنگ اسلامی انقلابی امروز در جامعهی ما نبود و اینها نه کارمند بودند، نه عضو هیئت علمی بودند، نه فیشبردار داشتند، هیچ امیدی هم به هیچ چیز نداشتند. برای خدا نشستند و زحمت کشیدند و کار کردند و آثار خود را ضمن احترام به بقیه و همه بیرون دادند. استمرار مهم است. کاری که شروع شده را 6 ماه بعد رها نکن. همه جا باید کاری را شروع کنیم که تا سی سال دیگر ادامه داشته باشد. غرب اینطور است. وقتی یک کرسی به راه میاندازد تا سی سال بعد ادامه دارد. اگر یک کرسی علوم اجتماعی در سوربن به راه انداخته در دههی 1930 یک عده آنجا حرف زدهاند، دههی 1950 حرف زدهاند، دههی 1980 حرف زدهاند، الان هم یکی در آنجا حرف میزند. اینها همان کرسی نیست که در زمستانها پهن میکنند و دوباره جمع میکنند. این کرسی مستمر است. هر سال باید ادامه داشته باشد. باید یک کرسی دائمی نقد جامعهشناسی، یک کرسی دائمی نقد و اظهار نظر در باب روانشناسی و اقتصاد و حقوق و فلسفه و معرفتشناسی باشد. به دنبال اسم و رسم و نان نباشیم که بگوییم بعداً به ما چه میرسد. اینهایی که گفتند به ما چه میرسد هیچ غلطی نکردند. آنهایی که گفتند به ما چه نمیرسد و به دین خدا چه میرسد همه کار کردند. گفتند من اصلاً مطرح نیستم و فقط میخواهم از دین خدا دفاع بکنم و مفاهیم اسلامی را گسترش بدهم. میخواهم جامعه و ملت رشد بکند. آنها همه کاره هستند. همهی کارها را آنها کردند. در تمام تاریخ ایران، انقلابیون ایران از چپ و راست به دنبال نتیجه بودند و هیچ کدام هم به نتیجه نرسیدند. یک نفر به دنبال تکلیف بود و فقط او به نتیجه رسید. فقط امام گفت من به نتیجه کاری ندارم و به تکلیف توجه دارم و اتفاقاً تنها کسی هم که نتیجه گرفت او بود. از بقیه هیچ کس نتیجه نگرفت. کمونیستها نتیجه نگرفتند و شکست خوردند. لیبرالها شکست خوردند. ملیگراها و ناسیونالیستها شکست خوردند. تجزیهطلبها و روشنفکرهای چپ و راست شکست خوردند. یک آخوندی که گفت من به دنبال نتیجهی مادی برای خودم نیستم. تنها کسی که برای پیروزی و شکست احساسات شخصی نداشت به نتیجه رسید. اینجا هم همین است. استمرار مهم است. حلقههایی که دههی اول انقلاب تشکیل شد نگذاریم رها بشوند. یک جمع محدودی تشکیل شدند و در قم و تهران کارهایی کردند و کسی از اینها حمایت نکرد. بر سر آنها زدند. اول که جنگ شروع شد کلاً این مسائل به حاشیه رفت و چارهای هم نبود. بعد جنگ هم فضای دیگری بر کشور حاکم شد. در دههی گذشته هم اصلاً افرادی بر سر کار آمدند که با این مفاهیم دشمن بودند و اینها را اصلاً قبول نداشتند و بلکه ضد اینها بودند. یکی از مقامات مهم اینها شخصاً در دههی پیش به من گفت از تو خوشم میآید و به تو علاقه دارم. حالا اسم ایشان را نمیگویم. یک مقام اجرایی بودند. ایشان گفتند من خیلی به شما علاقه دارم که با صداقت کار میکنی و واقعاً شما را دوست دارم و این طرف و آن طرف هم گفتهام. ولی تلاش مذبوحانه میکنی. سکولاریزم تقدیر تاریخی این جامعه و جوامع بشری است. اینها خوب هستند. اینها بر نظام حاکم بودند و همه کاره بودند. وزارت علوم و همه جا دست این تیپها بوده است. اصلاً انقلاب فرهنگی نبوده است. استمراری نبوده است. حمایتی از طرف نظام نبوده است. یک بچه مسلمان خودشان در حاشیه کار کردهاند و برای چاپ کتاب خود مصیبت داشتهاند. حمایت مستمر نهادینه لازم است. باید مستمر باشد. این کار مقطعی نیست. بر اساس این علومی که ترجمه شده و آمده ما جز به توسعهی غربی حداکثر نخواهیم رسید. حالا اگر بتوانیم. چون آنهایی که میرسد یک لوازمی دارد. یعنی میگوید اخلاق دروغ است، شرع هم دروغ است. ما از یک طرف برای خودمان پابند و دستبند شرع و اخلاق و عقل تعریف میکنیم، بالاخره دشمن داریم. کسی که از آن توسعه میگوید باید دیگر اینها را کنار بگذارد. این باید تنها هدف بشود و هر کاری هم لازم شد باید انجام بدهی. ایدئولوژی را کنار بگذاری. دیگر این که توجه داشته باشید آن چه که به اسم علوم انسانی و اجتماعی ترجمه شده تجسم ایدئولوژیهای سکولار در غرب است. علم محض نیست. تمام علوم انسانی علوم ایدئولوژیک هستند. توجه داشته باشیم اینها ادامهی فلسفههای سکولار غرب هستند. توجه داشته باشیم در عین حال گزارههای عقلانی و تجربی که با مفاهیم اسلامی کاملاً سازگار هستند در بین این علوم انسانی و اجتماعی زیاد هستند. یعنی رابطهی علوم انسانی ایدهآل ما با اینها رابطهی عموم و خصوص من وجه است و تباین نیست. تطبیق هم نیست. در یک مواردی البته مشترکاتی هست. هر چه کاربردیتر میشود مشترکات بیشتر میشود و هر چه تئوریکتر و مبناییتر است افتراقات بیشتر میشود. ما عقل را سکولار نمیدانیم. این خیلی نکتهی مهمی است. گزارهی برهانی سکولار نیست.
هشتگهای موضوعی